تاریخچه تشکل های صنفی فرهنگیان ایران

وبلاگ «محمّد خاکساری» مدیر مسئول و صاحب امتیاز هفته نامه «قلم معلّم» و از موسسین کانون صنفی معلمان، در مورد تاریخچه فعالیت های صنفی معلمان ایران، کانون های صنفی و بیانیه های شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان

تاریخچه تشکل های صنفی فرهنگیان ایران

وبلاگ «محمّد خاکساری» مدیر مسئول و صاحب امتیاز هفته نامه «قلم معلّم» و از موسسین کانون صنفی معلمان، در مورد تاریخچه فعالیت های صنفی معلمان ایران، کانون های صنفی و بیانیه های شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان

سوزن و جوالدوز!

                 

سوزن و جوالدوز! 


       محمد رضا نیک نژاد،روزنامه شهروند،ص آخر،22 تیر 93

 ماه‌های نخست دولت «تدبیر و امید» بود و برخی از نهادهای دولتی در بالا‌ترین سطح دچار دگرگونی‌هایی می‌شدند. در یک شب‌نشینی دوستانه، گفت‌وگو از آمدن و رفتن فرادستان بود. یکی از دوستان کارمندم گفت: «رئیس تازه ما از مدیران پیشین اداره‌مان است و در زمینه کاری خویش بسیار کارکشته و خوش‌نام است. تیغش در نهادهای حکومتی دیگر بُرنده است و از این رو با رایزنی می‌تواند آسان‌تر به هدف‌های سازمانی دست یابد. ورودش با استقبال کارمندان اداره هم روبه‌رو شده است و البته امیدواریم حقوق‌ها نیز افزایش چشمگیری پیدا کنند. ولی من می‌خواهم جابه‌جا شوم! زیرا احتمالا فشار کاری در دوران تازه، رویم افزایش یافته و اذیت می‌شوم! نمی‌خواهم این فشار را تحمل کنم، می‌خواهم مانند گذشته آسایش داشته باشم. برای همین درخواست جابه‌جایی داده‌ام».

سخنانش برایم شگفت و کمی چندش‌آور بود. با خودم گفتم چگونه ممکن است فردی از توانایی‌های مدیرش چنین مشتاقانه بگوید و او را دوست بدارد و کامیابی‌های او را پیش‌بینی و البته آرزو کند، اما نخواهد او را یاری دهد و در تلاش‌هایش همراه و همکارش باشد؟

در جست‌وجوی پاسخ به این پرسش، به خاطر آوردم که از زیرکی و تن‌آسایی ما ایرانیان بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم! همواره می‌گویند ما ملتی شگفتیم، درحالی‌که انتظار داریم که کار‌هایمان بسامان و روبه‌راه شود. کمتر تن به سختی و تلاش می‌دهیم. از این گذشته هر جا که می‌نشینیم، تحلیلگرانی توانا و سخنورانی سخندان هستیم.

از هر چیزی و هر کسی ایراد می‌گیریم و راهکار ارایه می‌دهیم. تیغ نقدهای بجا و نابجایمان همواره آخته است و سنگدلانه بر فرق هرکس و ناکس و خودی و غیرخودی فرود می‌آید، غافل از این‌که به این بیندیشیم که اگر خود بودیم چه گلی به سر جامعه می‌زدیم. بر لب گودنشینی و چپ و راست غر زدن و دستور دادن‌های آنچنانی، بد عادتمان کرده است!

به دوستم گفتم می‌گویی مدیر تازه‌ات در توانایی، همتا نداشته و ندارد. خب! این مدیر یار و همراهی می‌خواهد یا نه؟ بی‌یار و یاور، چگونه کار‌ها و برنامه‌هایش را آن گونه که تو می‌گویی و می‌خواهی پیش ببرد؟ اگر تو تن به سختی ندهی، من از بار مسئولیت شانه خالی کنم و دیگری هم کلاه خویش را بچسبد، آیا کار‌ها پیش می‌رود؟ آیا در این میانه، انتظار بهبود و اصلاح، امیدی بی‌بنیاد و بی‌ریشه نیست؟ اگر ما به جای آن مدیر توانمند باشیم، چه کار می‌کنیم و به چه خواهیم اندیشید؟ آیا پس از مدتی دلسرد و بی‌انگیزه نخواهد شد؟ و باز در بر پاشنه پیشین نخواهد چرخید؟ چه هنگام، زمان آن می‌رسد که خود را به‌جای دیگران بگذاریم و از پای گودنشینی، خود و جامعه را برهانیم؟ به گمانم برای هر کاری باید «نخست سوزنی به خود زد و سپس جوالدوزی به دیگران.»

http://bohluli.blogsky.com/

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد