- تنگناهای سیاست رسمی و پرسش از جامعه ایران در گفتوگو با سیدعلی محمودی - بخش اول
-
-
اندیشه (7) / مسعود رفیعی طالقانی
-
-
چرا سیاست در ایران به تحولخواهان روی خوش نشان نمیدهد؟ این پرسش مدتهای
طولانی است اذهان بسیاری را به خود مشغول کرده است لیکن همچون پرسشی
بیپاسخ تنها به کار تراشیدن واپسین ذرههای هر ذهن خلاقی میآید چنانکه
تو گویی نبرد سهمگینی میان کوشندگان و پویندگان حقیقت به مثابه یگانهراه
رهایی با کورهراههای مسدود جستوجوی این پاسخ برقرار است. به بیانی دیگر
بدنه اجتماعی تحولخواه ایران خاصه طبقه متوسط مدتهای مدیدی است که با
کابوس این پرسش از خواب شب برمیخیزند. این پرسش بنیادین را با دکتر سیدعلی
محمودی در میان گذاشتیم. او دکترای علوم سیاسی و نویسنده کتابهایی چون
«عدالت و آزادی»، «گفتارهایی در باب فلسفه سیاست»، «نظریه آزادی در فلسفه
سیاسی هابز و لاک»، «فلسفه سیاسی کانت» و «اندیشه سیاسی در گستره فلسفه
نظری و فلسفه اخلاق» است. محمودی از جمله مولفان و روشنفکرانی است که چند
اثر انتقادی در ارتباط با زمانه و اندیشههای شماری از نویسندگان و
روشنفکران معاصر ایرانی همچون صادق هدایت، جلال آلاحمد، مرتضی مطهری و علی
شریعتی به رشته تحریر درآورده است.
- تنگناهای سیاست رسمی و پرسش از جامعه ایران در گفتوگو با سیدعلی محمودی - بخش اول
-
-
اندیشه (7) / مسعود رفیعی طالقانی
-
-
چرا سیاست در ایران به تحولخواهان روی خوش نشان نمیدهد؟ این پرسش مدتهای
طولانی است اذهان بسیاری را به خود مشغول کرده است لیکن همچون پرسشی
بیپاسخ تنها به کار تراشیدن واپسین ذرههای هر ذهن خلاقی میآید چنانکه
تو گویی نبرد سهمگینی میان کوشندگان و پویندگان حقیقت به مثابه یگانهراه
رهایی با کورهراههای مسدود جستوجوی این پاسخ برقرار است. به بیانی دیگر
بدنه اجتماعی تحولخواه ایران خاصه طبقه متوسط مدتهای مدیدی است که با
کابوس این پرسش از خواب شب برمیخیزند. این پرسش بنیادین را با دکتر سیدعلی
محمودی در میان گذاشتیم. او دکترای علوم سیاسی و نویسنده کتابهایی چون
«عدالت و آزادی»، «گفتارهایی در باب فلسفه سیاست»، «نظریه آزادی در فلسفه
سیاسی هابز و لاک»، «فلسفه سیاسی کانت» و «اندیشه سیاسی در گستره فلسفه
نظری و فلسفه اخلاق» است. محمودی از جمله مولفان و روشنفکرانی است که چند
اثر انتقادی در ارتباط با زمانه و اندیشههای شماری از نویسندگان و
روشنفکران معاصر ایرانی همچون صادق هدایت، جلال آلاحمد، مرتضی مطهری و علی
شریعتی به رشته تحریر درآورده است.
کنش سیاسی –اجتماعی، واکنشی دارای بعدی زیباشناختی است. در این
معنا نوعی عمل رادیکال نهفته است که رخداد بودن بعضی اتفاقها را نوید
میدهد، اما واقع امر چیزی دیگر است و ما همواره نوعی شکست را حمل کردهایم
یا به بیانی دیگر وقتی میخواهیم وضعیتی را تغییر دهیم چون همه آن وضعیت
ریشهکن نمیشود مازادی در آن میماند که همانا شکست است. فکر میکنید چرا
گشودگی حاصل از اتفاقات سیاسی در ایران، تجربه شکستهای تحمیلی پیدرپی را
برای تحولخواهان ایرانی در خود دارد؟
شکست همانند پیروزی، یک واقعیت است و گریزناپذیر. اما گاه نیز قابل توجیه
است، یعنی زمانی که شما با حسابگری، برنامهریزی و توزین مقدورات و
محدودیتها، ناکام میشوید؛ ممکن است محاسبات نادرست، دخالت عامل تصادف،
دگرگونی شرایط و مانند اینها، سببساز شکست شود. معمولا در مواردی
اینچنین، کسی شما را سرزنش نمیکند؛ اگر هم سرزنش کند، موضع او معقول و
منصفانه نیست. البته شما از پسِ هر شکستی، دوباره از نو آغاز میکنید و
هدفهای خود را در پرتو امید و تجربههای پیشین، پی میگیرید. ناکامیها و
شکستها در تاریخ ایران، موضوعی بنیادین و در عینحال پیچیده است. در برابر
پرسش چرایی شکستهای سیاسی ما ایرانیان، پاسخهای زیر به نظر من میرسد:
نخست اینکه، ما در کنشگری سیاسی، اغلب انگیزهها و منافع شخص و گروهی را
بر منافع ملی ترجیح میدهیم، حتی اگر در میدان سخنوری، نجیبانه بر اسب
مسئولیت ملی برانیم. مشکل گفتمان سیاسی غالب و هواداران آن در ایران،
بیاعتقادی توجیهناپذیر به مفهومهایی مانند ملی، ایران، ایرانی، مرزهای
سرزمینی، یکپارچگی ملی، امنیت ملی، منافع ملی و وحدت ملی است. این
بیاعتقادی، میتواند برای ایران و ایرانیان، فرساینده و کمرشکن باشد. دوم
اینکه، ما ایرانیان کموبیش آدمهایی خیالپرداز، احساساتی، باورمند رویا
و تعبیر خواب، موهومات و خرافات هستیم. فاجعه آن هنگام بر سر ما آوار
میشود که این همه را فراتر از عرصه خصوصی، به سپهر عمومی و گستره ملی تسری
دهیم و با رمل و اسطرلاب و جادو و جنبل درهم آمیزیم. غافل از اینکه کار
سیاست همواره با حساب و کتاب، واقعبینی، محاسبه سود و زیان، ارزیابی
امکانات و محدودیتها و در یک کلام خردگرایی همراه است، نه با همنشینی با
جن و پری و جادوگری و نامهرسانی از عوالم موهومِ برساخته آدمهای مخبطی که
به مابعدالطبیعه و نیروهای آن باور ندارند و در زمین خداوند، متکبرانه کوس
لمنالملکی میزنند. سوم اینکه، در درازنای تاریخِ میان ما ایرانیان
بهویژه شماری از کسانی که بر مرکب قدرت سوار بودهاند، خشونت و سرکوب، نه
فقط قبحی نداشته، بلکه جزو لاینفک زندگی روزمره بوده است. در این عرصه،
بنیادگرا «به شمشیر میزند همه را» و سنتگرا با یدِ مبسوطه، کار او را
توجیه، تایید و تقدیس میکند. بیجهت نیست که چند سال پیش، در چارچوب
تئوریزه کردن خشونت، درگوش ما از «ترور خوب» و «ترور بد» سخن راندند.
مروجان و مباهیان خشونت در میان ایرانیان کم نیستند. به عنوان نمونه، هنوز
پیرمردی در تهران زندگی میکند که آزادانه در کوچه و خیابان قدم میزند،
خود را بنده خدا میخواند و به اینکه دکتر سیدحسین فاطمی وزیر امور خارجه و
سخنگوی دولت ملی دکتر محمد مصدق را با گرداندن هفتتیر زیر نان سنگک، در
قبرستان ابنبابویه بر سر مزار شهیدان سیتیر، ترور کرده به زمین و آسمان
فخر میفروشد. او در اوهام و احلام خود، به شاهدان بوسه میدهد و از ملائک
بوسه میستاند. چهارم اینکه، ما در باب اخلاق و فضائل و مکارم اخلاقی داد
سخن میدهیم، اما در عمل، ابتداییترین موازین اخلاقی را به راحتی زیر پا
میگذاریم و شباهنگام با آرامشی تخدیری و دروغین، با خیالی آسوده در بستر
نرم به خواب ناز میرویم! متاسفانه جامعه ایران به دروغ، فریب، دزدی،
بدقولی، بینظمی، خیانت در امانت، تظاهر، توجیهگری، دلیلتراشی، فرافکنی،
تخریب انسانها، ترور شخصیت، توهین، تحقیر و فحاشی آلوده شده است. البته
هستند افراد و قشرهایی که با رفتار انسانی، اخلاقی، نجیبانه و متمدنانه در
این سرزمین زندگی میکنند. ممکن است شمار این اشخاص خیلی هم زیاد باشد، اما
از واپسگرایانِ اخلاقگریز نیز نمیتوان غافل شد که ممکن است یک تن از
آنان شهری را به فساد بیالاید. پنجم اینکه، استبداد در کشور ما پیشینهای
درازدامن دارد و فقط در میان شماری از حاکمان جا خوش نکرده است. استبداد در
ایران، در طول سدهها و دههها به یک فرهنگ و هنجار اجتماعی تبدیل شده است
که از یک نسل به نسل بعدی منتقل میشود. خودکامگی، بیماری مزمنی است که تا
مغز استخوان ما ایرانیان نفوذ کرده و به زندگی خود ادامه میدهد. شمار
کثیری از افراد، هریک در قلمرو کوچک و بزرگِ زندگی شخصی و اجتماعی خود،
یکپا دیکتاتورند که در عمل با زیر پا نهادن موازین اخلاقی و آموزههای
دینی، با تکبر و تعصب، «سلطانی» میکنند و از جور و جفا و خودهمهانگاری
چیزی کسر نمیگذارند، اما در مقام سخن و موعظه، سخنرانهای قهاری هستند.
بنابراین، من ناکامیها و شکستها را در تاریخ ایران، از دیرباز تاکنون، در
قربانی کردن منافع ملی در راستای منافع شخصی و گروهی، خیالپردازی و
خرافهگرایی، تقدیس و به کارگیری انواع خشونت، زیرپا نهادن اصول اخلاقی و
شور جنونآمیز در استبداد و خودکامگی میدانم. وجوه مثبت این مفهومهای
منفی، بهترتیب عبارتند از: تقدم منافع ملی بر منافع شخصی و گروهی
واقعگرایی و حسابگری، در پیش گرفتن شیوههای مسالمتآمیز همراه با نفی و
رد انواع خشونت، التزام به موازین اخلاقی و نفی هرگونه خودکامگی با پذیرش و
نهادینه کردن مناسبات دموکراتیک.
خوب است که اینگونه ریشهشناسانه با قضیه برخورد کنیم گرچه این
چیزی از واقعیت شکستهای ما نمیکاهد. گفتمان توده -گفتمان تحول، عدهای
میگویند این دو گفتمان رو به انطباق میروند، یعنی دالهای این گفتمانها
دارند روی هم قرار میگیرند. در اینباره چه فکر میکنید؟ اگر اینطور
باشد، ما در آستانه شکلگیری نوعی گفتمان به معنای خاص کلمه هستیم. درست
است؟
گفتمان اصلاح و تغییر در ایران، به باور من،گذار به سوی دموکراسی است که
با شاخصهای آزادی، برابری، حقوقبشر، قانونگرایی، مشی مسالمتآمیز، نفی
هرگونه خشونت، حاکمیت مردم، شفافیت، پاسخگویی و تساهل و مدارا شناخته
میشود. در برابر، گفتمان توده مردم بر محور رفع نیازهای معیشتی،
رفاهگرایی، قانونگریزی، فرصتطلبی، اِعمال تبعیض، تقلب، احساساتی بودن،
نخواندن، گفتوگو نکردن، اغراقگویی، تخریب مخالف و رقیب، پردهپوشی،
تظاهر، داوریهای یکسویه، تهور، تقلید، دنبالهروی، ترس، اعتماد به نفسِ
کاذب، پرگویی، کماندیشی، گریز از فعالیت جمعی، عصبانیت، دگرآزاری، دست زدن
به خشونت، استفاده ابزاری از دین و مذهب، نداشتن انگیزه برای ایجاد تغییر و
تکروی دور میزند. لازم است تاکید کنم که در میان توده، شماری از افراد
حامل تمام این صفاتاند، شماری بعضی از آنها را دارا هستند و افرادی نیز
به چشم میخورند که حداقلِ صفات یادشده را دارند. وجود این صفات در توده
(طبقات پایین متوسط)، به معنی آن نیست که در طبقه متوسط ما این صفات به چشم
نمیخورد، همینطور در طبقه بالای متوسط جامعه. درمیان ما ایرانیان، هنوز
کموبیش صفات مثبتی نیز در تمام طبقات اجتماعی دیده میشود، از قبیل کمک به
همنوعان، رعایت ادب بهویژه در برابر بزرگسالان، دستگیری از فرودستان،
فداکاری، مدارا، گذشت، قناعت، حفظ آبرو، عزتنفس، دوستی، جوانمردی، احساس
مسئولیت در خانواده و جامعه، ظلمستیزی، صبوری و داوری منصفانه. تصویری که
مشاهده میکنید برپایه اطلاعاتی است که از منابع گوناگون فراهم آمده است.
از پژوهشهای جامعهشناسی و مطالعات میدانی گرفته تا تجربههای شخصی و
گروهی در گستره جامعه ایران. بدون تردید، باید این تصویر را نه در انطباق
صددرصدی با واقعیت، بلکه نسبی تلقی کرد. البته یکی از راههای نزدیکشدن به
واقعیت، آزمون میزان صادق بودن و موجه بودن این تصویر، از رهگذر منطق
ابطالپذیری است. اگر تصویر یادشده را با اعتبار نسبی، با شاخصهای گفتمان
دموکراتیک مقایسه کنیم، آشکار میشود که فاصله میان گفتمان توده در ایران
با گفتمان دموکراتیک بسیار زیاد است. برابر مطالعات علمی انجامیافته در
دهه گذشته -که تا حدی امکان پژوهشهای میدانی فراهم بود-، در جامعه ایران،
اکثریت مردم در طبقات پایین جامعه قرار دارند، شامل طبقه پایینِ متوسط،
طبقه پایین و طبقه پایینِ پایین. سپس نوبت به طبقه متوسط میرسد که از
طبقات پایین شمارشان کمتر است. پس از این دو، طبقات بالای متوسط و بالا
قرار دارند که دربرگیرنده جمعیتی کمشمارند. بنابراین، نمودار جامعه ایرانی
به شکل لوزی نیست که شکل مطلوب در جامعههای پیشرفته است؛ یعنی جامعهای
که در آن طبقات بالا و پایین شمار کمتری دارند، اما طبقه متوسط که در وسط
لوزی نشان داده میشود، شامل اکثریت افراد جامعه است. برپایه آمار و
ترکیببندی طبقات اجتماعی در ایران، میتوان دریافت که تا چه اندازه جامعه
ایران با گفتمان دموکراتیک فاصله دارد. آشکار است که گرانیگاه تحقق گفتمان
دموکراتیک در یک کشور، طبقه متوسط است؛ یعنی طبقهای که میتواند نیازهای
پایه زندگی خود را در یک شبانهروز با هشت ساعت کار رفع کند و دستکم در
حدود هشت ساعت، اوقات خود را به مطالعه، دیدن، شنیدن، گفتوگو کردن، سفر
کردن، فعالیت فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بگذراند و در پرتو هماندیشی، کار
دستهجمعی را از مرحله تجربه به سطح مهارت ارتقا بخشد.
اما در همین هفت، هشت سال گذشته شاهد بودیم که طبقه متوسط جامعه
ایران اگر نه صددرصد اما بالای 50درصد از بین رفت اما در هر حال بخشهای
عظیمی از توده مردم که خیلیشان در طبقه متوسط جامعه نمیگنجیدند یکجور
تحولخواهی را دنبال میکنند.
بله، طبقه متوسط ایران طی دهههای گذشته، بهویژه دهه اخیر (از سال 1384
تاکنون)، زیر فشارهای گوناگون تا حد زیادی تضعیف شده است. شماری از افراد
طبقه متوسط از نظر اقتصادی، به طبقات پایینِ متوسط پرتاب شدهاند، اما از
نظر فرهنگی و خودآگاهی طبقاتی، هنوز حضور خود را با چنگ و دندان در طبقه
متوسط حفظ کردهاند. افرادی نیز هستند که هم از نظر اقتصادی و هم از نظر
فکری و فرهنگی، از طبقه متوسط اخراج شده و در دامن طبقات پایین فرو
افتادهاند. راه برونرفت از بحران طبقات اجتماعی در ایران، تمرکز طبقه
متوسط با در پیش گرفتن دو رویکرد بنیادین است. نخست، حفظ و تقویت آنچه
اکنون از طبقه متوسطه در ایران باقیمانده است، از جنبههای حفظ امنیت،
بهکارگیری نیروی فکری و تخصصی آنان، از طریق ایجاد مشاغل و برابری
فرصتها. دوم، ارتقای سطوح معیشتی، آموزشی، فرهنگی و مهارتهای اجتماعی در
طبقات پایین متوسط، به گونهای که افراد این طبقات به تدریج آماده تغییر
طبقه با ورود به طبقه متوسط شوند. گسترش کمی و کیفی طبقه متوسط در ایران،
کلید تحقق گفتمان دموکراتیک در فرآیندی تدریجی، با فراهم آوردن امکانات و
ظرفیتهای انسانی در گذار به دموکراسی است. تا رسیدن به این مرحله، طبقه
متوسط کنونی ایران، مسئولیتی بزرگ بر دوش دارد.
در این میان کاری که طبقه متوسط دموکراسیخواه در ایران باید انجام دهد، چیست؟
افراد طبقه متوسط در ایران، میباید با گفتوگو، هماندیشی و همکنشی،
نخست، در حفظ موجودیت خویش بکوشند، به یکدیگر کمک کنند، قناعت پیشه سازند،
سختجانی کنند، در ژرفا بخشیدن به دانش و آگاهی خود و همنوعان خود اهتمام
ورزند و بهویژه کار دستهجمعی را در هر زمینه ممکن و مفید، بدون انقطاع
تجربه کنند. دوم، ارتباطات خود را با طبقات پایینِ متوسط از رهگذر
گفتوشنود، دادو ستد فکری، تعاون و همکاری گسترش دهند و تحکیم بخشند.
یعنی معتقدید این انطباق دو گفتمان که گفتم، هنوز میسر نشده اما امیدواریهایی به آن هست؟
به باور من، نوسازی ایران آزاد،آباد و دموکراتیک، در گرو انطباق گفتمان
توده مردم با گفتمان اصلاح و تغییر بر مدار دموکراسی نمایندگی در فرآیندی
مداوم و تدریجی است.
آقای دکتر! به باور من میتوان گفتمان مسلطِ رادیکالِ پساانقلابی
ایران را هنوز در دوران حیات خود ارزیابی کرد و از همین رهگذر همه تضادهایی
که طی سالیان بیرون زده و شکافهایی که بروز یافته قابل رویت بودهاند.
مسئله اما این است که این گفتمان هژمونیک را چطور میتوان متوقف کرد؟ کدام
گفتمان اجتماعی میتواند به هژمونی این گفتمان ترمز بزند؟ و اینکه شما
آینده تحولات را در اینباره چطور ارزیابی میکنید؟
انقلاب، به باور من، حرکتی ناگزیر در فقدان امکان تغییر و اصلاح
مسالمتجویانه است. انقلاب حرکتی ناگزیر است، آنگاه که گزینههای بهتری در
برابر مردم وجود ندارد. بهترین گزینه، اصلاحات تدریجی و مداوم است که
امکان آن در نظامهای سیاسی خودکامه و تمامیتگرا به چشم نمیخورد. از آنجا
که انقلاب، در پی ایجاد تغییرات بنیادین از طریق اعمال زور و پویشها و
درگیریهای خیابانی با همگامی تمام یا اکثریت مردم است، اعمال خشونت در ذات
انقلاب است. از سوی دیگر، انقلاب -این گزینه ناگزیر سبب خیر میشود و با
درهم شکستن و تکهتکه کردن انگارهها، ساختارها و قواعد منجمد و متصلب،
ظرفیتهای بشری را آزاد میکند، در دلها شور دگرگونی و رهایی میافکند،
انگیزهها را شکل میدهد و فرصتهای نو برای جامعه فراهم میآورد تا نظمی
نوبنیاد دراندازند و سیاست، اقتصاد و فرهنگی پویا و جامعهای آزاد و آباد
پدید آورند. توفان انقلاب که فرو نشست، اگر مسیر انقلاب به درستی طی شود،
آنچه به جا میماند، قانون اساسی برآمده از انقلاب، به مثابه سنگبنای نظمی
نوین است که میباید تبلور عقلانیت جمعی باشد. مردم برپایه قانون اساسی
نو، نظام سیاسی جدیدی برپا میکنند و اگر گزینه ملت، حکومت دموکراتیک باشد،
در ایجاد ساختارهای گوناگونِ دموکراتیک میکوشند. انقلاب از این زمان به
بعد، فقط خاطرهای از رخدادهای تلخوشیرین است که در متن تاریخ، جای خود را
باز میکند و مأوا میگزیند. میتوان هرساله در سالگرد پیروزی انقلاب، این
خاطره را به یاد آورد و از فداکاریهای زنان، مردان، پسران و دختران در
مسیر رهایی سخن گفت و به بازخوانی این رویداد بزرگ نشست. انقلاب درختی است
که میوه آن قانون اساسی است. از این پس، سر و کار ما با این میوه است که
گرچه از درخت برآمده، اما از جنس و لونی دیگر است. درخت و میوه هر دو
مادهاند، اما در میوه، نه چوبِ تنه درخت دیده میشود و نه شاخه و برگ.
انقلاب، درخت است و قانون اساسی میوه آن. انسان میوه را میخورد و از رنگ،
طعم، شکل و مواد آن لذت میبرد. انسان عاقل به خوبی میداند که میوه از
درخت است، اما این آگاهی سبب نمیشود که تنه، شاخه و برگ درخت را بخورد!
قانون اساسی برآمده از انقلاب از جنس مدنی است، با ماده و صورتی متفاوت از
خودِ انقلاب، چنانکه میوه را مادهای و صورتی متفاوت از درخت است.
نظامهای پیش از انقلابها، خودکامه، سرکوبگر، ظالم، قانونگریز و توام با
اختناق و تبعیض بودهاند. میتوان تجربه انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه،
انقلاب چین و انقلاب ایران را مرور کرد تا دریافت که مردم با برپایی این
انقلابهای بزرگ و فراگیر، در پی ایجاد نظام سیاسی آزاد، قانونگرا، عادلانه
و منصفانه بودهاند. پس از انقلاب، قانون اساسی نوین تهیه میشود تا
برپایه آن، نظمی آزاد، قانونی، عادلانه و عقلانی در جامعه مستقر شود.
بنابراین، قانون اساسی نوین گرچه میوه درخت انقلاب است، اما نه از جنس
انقلاب که از جنس مدنی بر مدار حاکمیت قانون، برآمده از اراده تکتک مردم
است. در هم آمیختن انگارهای انقلاب با قانون در متن قانون اساسی، لاجرم
موجب تناقض میشود، زیرا انقلاب از یک جنس است و قانون از جنسی دیگر. این
عدم تجانس، در هنگام اجرای قانون اساسی به تضادهای گوناگون میانجامد و
رفتهرفته مردم و نظام برآمده از انقلاب را در تنگناهای نظری، ساختاری و
اجرایی درمیافکند. فرصتسوزیها و ناکامیهای گوناگون، فرجام چنین
تجربهای است. انقلابها با وجود تفاوتهای فکری، تاریخی و جغرافیایی، در
یک امر با یکدیگر مشترکاند. نقطه اشتراک تمام انقلابها، ماهیت رادیکال
آنها به عنوان بخشی از گفتمان چپ است. در تمام انقلابهای بزرگ جهان، از
انقلاب فرانسه و روسیه گرفته تا انقلاب چین و ایران، با تفاوتهایی، شاهد
حضور یا تاثیرگذاریهای ایدئولوژیهای چپگرایانه بودهایم که مکتب
مارکسیسم در اکثر آنها نقش محوری داشته است. معلوم است که انقلابهای
کمونیستی روسیه و چین با انقلاب فرانسه و انقلاب ایران تفاوت دارند. میان
انقلاب فرانسه و انقلاب ایران نیز تفاوتها آشکار است. انقلاب فرانسه با
شعار «آزادی، برابری و برادری» از سرچشمههای لیبرالیسم و مسیحیت پروتستانت
سیراب شده است. در برابر، انقلاب ایران، انقلاب ملتی اکثرا مسلمان با
درونمایه و هویت شیعی است. اما در تمام این انقلابها، کموبیش،
رادیکالیسم، تندروی، آرمانگرایی، خشونتورزی و عدم تساهل مشاهده میشود.
خوب و بد، دوران انقلابها در جهان امروز سپری شده است، زیرا گفتمان غالب
در روزگار ما نه گفتمان انقلابی که گفتمان دموکراتیک است. جهان، پس از
انقلاب ایران و انقلاب نیکاراگوئه در دهه 1350 خورشیدی و 1970 میلادی، دیگر
شاهد هیچ انقلابی در 35سال گذشته نبوده است. ارزیابیهای علمی و واقعگرا
به روشنی نشان میدهد که دگرگونیهای «بهار عربی» در سه سال گذشته، برآمده
از گفتمان دموکراسی در مسیر گذار تا برپایی ساختارهای دموکراتیک است.
جوانان آسیا، خاورمیانه و شمال افریقا، خواهان تغییرات اصلاحطلبانه و
دموکراتیک به شکل آرام و تدریجی در کشورهای خود هستند، نه در پیشگرفتن مشی
مبتنی بر رادیکالیسم و انقلابیگری. به یاد داشته باشیم که جهانِ امروز با
نفی همشکلی و انحصارگرایی و با روی آوردن به تکثر و تنوع، با عبور از
هرگونه نظام سیاسی و با گرایش به آزادی، برابری، حقوقبشر و مدارا، خواهان
نظم، قانون و ساختارهای دموکراتیک است. شهروندان میخواهند خود درباره راه و
روش و سبک زندگی خود تصمیم بگیرند و مفهوم خیر و سعادت خود را انتخاب
کنند. آنان قیممآبی و دنبالهروی را نفی میکنند، خشونت در ذهن و ضمیرشان
مفهومی زشت و ناپسند است.
شهروندان امروز جهان، به غایت واقعگرا و حسابگرند یا میکوشند هر روز بیش
از روز پیش، واقعگرا و حسابگر باشند و با وعده آب، فریب سراب را نخورند.
جهانِ امروز در حال پوست انداختن و عوض شدن است. گفتمان دموکراتیک، با
برخورداری از نقد مداوم، راه حال و آینده ملتهاست؛ چه در کشورهای
مسلماننشین، چه در کشورهای مسیحینشین و چه دیگر کشورها، از آمریکا و
اروپا گرفته، تا آسیا و افریقا. در میان گفتمانهای سیاسی جهان امروز،
گفتمانی بهتر و برتر از دموکراسی وجود ندارد.
بهار - ۱۹ تیر ماه ۹۲