به دنبال سقفی برای مدرسه
مدرسه شبیه باقی مدرسههاست، یعنی اگر شلوغی و در هم ریختگیاش را نبینیم انگار نه انگار که مدرسه بچههای کار است و کودکان افغان در آن مشغول به تحصیلند. به کلاسهای درس سر میزنم. شش تا کلاس طبقه پایین است و سه تا هم طبقه بالا؛ دبستان است و 6 پایه در آن مشغول به تحصیل. کهنگی از در و دیوار میبارد و اینها همه جور است با مشکلاتی که مدیر از سختیهای پیدا کردن جا برای اجاره میگوید. « ما از اداره اتباع برای فعالیت مان مجوز داریم و کارمان کاملا قانونی است با این حال همیشه مشکل جا داریم. با این که روسای آموزش و پرورش به ما قول همکاری میدهند اما نمیدانیم چه سری است که همیشه با مشکل ساختمان مدرسه مواجهیم.» انجمن حامی باید خودش برای مدرسه جا پیدا کند، بعد هم کارشناس میفرستند برای قیمت گذاری و مدرسه را برای نوبت عصر از آموزش و پرورش اجاره میکنند. اما کارشکنیهایی که خانم مدیر میگوید انگار تمام شدنی نیستند. موعد اجاره که سر میآید میروند به دنبال اجاره یک مدرسه دیگر اما سر ماندن توی همان مدرسه یا رفتن به مدرسه جدید بلاتکلیفند.» یک روز به ما زنگ میزنند که مدرسه آماده است و بروید مدرسه جدید. بعد که تماس میگیریم طرفمان میگوید که آماده نیست
آرمان-روناک حسینی: یک دبیرستان پسرانه در غرب تهران؛ حوالی جنت آباد. حیاطی بزرگ با دیوارهای آبی و تور فرسوده والیبال و ساختمانی در ته حیاط که بیشتر به بناهای جنگ زده جنگ جهانی دوم میماند تا ساختمان مدرسه. توی سالن، کنار در کوچکی نزدیک در ورودی روی تابلوی کوچکی نوشته: اتاق ورزش؛ اتاق مدیر مدرسه همان جاست. از همه جا موقتی بودن و آماده به سفر بودن پیداست، مثل توپهای بسکتبال رها شده و کم باد وسط اتاق و غریبگی آدمها با فضا. سر مدیر مدرسه شلوغ است. از یک طرف برنامه جشن عید بچهها و از طرف دیگر ماشین کمک خیرین که لباس و چرخ خیاطی آورده، از یک طرف هم پیرمرد شیشه بر که شیشههای شکسته در ورودی را نو میکند؛ این وسط خبرنگار روزنامه هم میشود قوز بالای قوز.
حمایت از مهاجران بازمانده از تحصیل
این مدرسه یکی از پنج مدرسه حامی است؛ انجمن حمایت از زنان و کودکان پناهنده. این مدرسه از مهاجرینی که به هر دلیل از تحصیل بازماندهاند و امکان رفتن به مدرسه را نداشته اند، حمایت میکند. افسون اشرفی، مدیر مدرسه از روزهای سخت شروع کار مدرسه میگوید؛ این که چطور این بچهها را جمع کردند و برای آموزششان چه مشکلاتی داشته اند. بچههایی که هم بیبضاعتند هم دچار فقر فرهنگی و اجتماعی. این مدرسه فعالیتش را از سال 88 شروع کرده و تک تک بچهها را از خانههایشان جمع کرده و خانوادههایشان را قانع کرده که به بچهها اجازه رفتن به مدرسه را بدهند.» اکثر این بچه ها، بچههای کارند و خانوادهها راضی نمیشدند که بچهها در مدرسه تحصیل کنند. سخت بود توجیهشان کنیم که بچهها در کنار کار، درس هم بخوانند. راضی کردن تبعه افغان برای دادن اجازه تحصیل به دختران هم از سختیهایی بوده که این مدرسه در ابتدای کار با آن مواجه بوده. «سال اول به سختی گذشت تا این که این موضوع جا افتاد و بچهها را با میل و رغبت به مدرسه فرستادند. حالا دیگر نه فقط بچهها که اولیا هم برای آموزش به مدرسه میآیند.» حامی برای مادران دانش آموزان هم کلاسهای آموزشی برگزار کرده و به گفته مدیر هنوز هم با وجود سختیها سعی می کند این کلاسها را برپا نگه دارد؛ کلاسهای قلاب بافی و خیاطی، مشاور خانواده و پزشک زنان. « اولها سختشان بود بیایند این جا. ترس کندن از بافت روستایی و آمدن به شهر. اولها برای گرفتن کارنامه هم نمیآمدند ولی امسال تقریبا همه آمدند به جز یکی دو نفر.» خانم مدیر معتقد است هر چقدر هم آموزشهای فرهنگی کم تاثیر باشد از هیچ کاری نکردن بهتر است. یک جورهایی با آموزش تبعه، هر گلی زدهایم به سر جامعه خودمان زدهایم.» اولها وقتی از مادری میپرسیدم چند تا بچه داری؛ میگفت هشت تا، تازه شوهرم باز هم بچه میخواهد. ولی الان کمکم قانع شدهاند که از تولد بچهها پیشگیری کنند آن هم با آن وضع زندگی در آن بیغوله ها.»
ما هنوز مشکل جا داریم
مدرسه شبیه باقی مدرسههاست، یعنی اگر شلوغی و در هم ریختگیاش را نبینیم انگار نه انگار که مدرسه بچههای کار است و کودکان افغان در آن مشغول به تحصیلند. به کلاسهای درس سر میزنم. شش تا کلاس طبقه پایین است و سه تا هم طبقه بالا؛ دبستان است و 6 پایه در آن مشغول به تحصیل. کهنگی از در و دیوار میبارد و اینها همه جور است با مشکلاتی که مدیر از سختیهای پیدا کردن جا برای اجاره میگوید. « ما از اداره اتباع برای فعالیت مان مجوز داریم و کارمان کاملا قانونی است با این حال همیشه مشکل جا داریم. با این که روسای آموزش و پرورش به ما قول همکاری میدهند اما نمیدانیم چه سری است که همیشه با مشکل ساختمان مدرسه مواجهیم.» انجمن حامی باید خودش برای مدرسه جا پیدا کند، بعد هم کارشناس میفرستند برای قیمت گذاری و مدرسه را برای نوبت عصر از آموزش و پرورش اجاره میکنند. اما کارشکنیهایی که خانم مدیر میگوید انگار تمام شدنی نیستند. موعد اجاره که سر میآید میروند به دنبال اجاره یک مدرسه دیگر اما سر ماندن توی همان مدرسه یا رفتن به مدرسه جدید بلاتکلیفند.» یک روز به ما زنگ میزنند که مدرسه آماده است و بروید مدرسه جدید. بعد که تماس میگیریم طرفمان میگوید که آماده نیست. آموزش و پرورش به ما میگوید مدرسه را تعطیل کنید تا جای جدید مهیا شود ولی نمیشود که ما بچهها را بفرستیم خانه و همه چیز را تعطیل کنیم. تازه بعد از آن دوباره چطور جمعشان کنیم؟ خیلی از بچهها حتی تلفن هم ندارند.» ظاهرا این رفتارها بیخود و بیجهت هستند و هیچ گونه وجاهت قانونی ندارند. درست به همان بیجهتی که مدیری وسط سال دانشآموز افغانی را به جرم مهاجر بودن و به بهانه رو به پایان بودن تاریخ پاسپورت از مدرسه بیرون میکند و دانشآموز به حامی پناه میآورد تا از ابتداییترین حق خود بهعنوان یک انسان و یک کودک، حق تحصیل، استفاده کند. آن هم وقتی ناچار است ساعتهای دیگر را کار کند تا ادامه زندگی با رفع حداقل نیازها برایش ممکن شود. مدیر از تغییراتی میگوید که مدرسه توانسته در این بچهها ایجاد کند. این که سال اول بچهها از سادهترین آموزشهای بهداشت فردی هم بیبهره بودند و امروز به یمن آموزشهای بهداشتی فردی و بلوغی بچهها قادرند مثل یک انسان معمولی از پس مسائل بهداشتیشان برآیند.» اولها آنقدر مدرسه بوی بد می داد که مدیر شیفت صبح که میآمد توی مدرسه اسفند دود میکرد. اما حالا نگاه کنید؛ وقتی میآمدید احساس میکردید که به یک مدرسه کودکان افغان آمده اید؟ مثل مدرسههای عادی نبود؟»
دست هات شکل گندم زارِ
کلاسها فرسودهاند. انگار هزار سال است این جا مدرسه است و هزار سال است هر روز روی این تختهها گچی میشود از سر مشقهای معلم ها. روی میزها پر از یادگاری است و رد خودکارهایی که روی تن میزها نقشهای کج و کوله جا گذاشته اند. بچهها کاپشن به تن نشستهاند و سوال علوم مینویسند. معلم دیکته میکند و بچهها به زحمت حواسی را که ازشان پرت کردهام جمع میکنند و مینویسند. معلم میگوید ساعت مدرسه برای این بچهها ساعت رهایی است؛ ساعت استراحت و تفریح و بهره بردن از آن چیزهایی که در زندگیشان از آن محرومند. خیرین برای بچهها غذا و لباس میآورند و آنها این جا فرصت دارند یاد بگیرند و ساعتهای فراغت از کارشان را بگذرانند. به دستهای بچهها نگاه میکنم؛ دست دخترها رنگی است از حنا و سیاهی یادگار از سبزی پاک کردنهای شبانه. پسرها هم دستهایشان شبیه دست کارگرهای بزرگسال زمخت است و سیاه. یک عدهشان توی مکانیکی کار میکنند و بعضیهایشان هم سر ساختمان. جمشید که یک پسر کلاس پنجمی شلوغ است، 14ساله است و توی یک سوپرمارکت کار میکند. سر جایش بند نیست و معلمش که روزهای بعد از بازنشستگیاش را با آنها میگذراند به سختی او را سر کلاس نگه میدارد. من هم از لطف بچهها بینصیب نمیمانم و یک سوسک پلاستیکی روی لباس، قسمتم میشود تا بترساندم. هر چند دیر میفهمم و معلم، شوخی بچهها را با تذکرش برباد فنا میدهد. سر کلاسها بچهها از هر سنی هستند؛ از 6 سال به روال عادی تحصیلی تا 17 سال. معلم کلاس پنجم یکی از بچهها را نشان میدهد و میگوید: اسمش قسیم است. شبها تا دو و سه بعد از نیمه شب کار میکند؛ توی شهرداری، خیابانها را جارو میکند و سطلهای زباله را خالی میکند. صبح تا ظهر هم سر کار است و عصرها سر کلاس چرت میزند و گاهی خوابش میبرد. میشود بیدارش کرد؟» معلم کلاس دوم ریاضی درس میدهد. جمع و تفریق است و از روشهای دور و دراز، «دیگر آن روشهای قدیم نیست. کار را پیچیدهتر کردهاند.» معلم کلاس دوم از سختی درس خواندن بچهها میگوید: بچهها تا دیر وقت کار میکنند و به سختی میآیند مدرسه. هر یک کلمهای که این بچهها یاد میگیرند اندازه صد کلمه بچههای عادی ارزش دارد.» دخترها ظاهرا بیشتر با مشکل ادامه تحصیل مواجهند؛ هر چقدر که بزرگتر میشوند جلب موافقت خانوادهها سختتر میشود. دوری راه و نیروی کار بودن بچهها برای خانواده، از مشکلاتی است که بچهها برای تحصیل با آن مواجهند. با وجود این سختیها امید به آینده را میشود توی نگاه بچهها دید که همراه با شیطنت کودکانهای توی چشمهایشان برق میزند. دخترها دوست دارند بهرغم میل پدر به تحصیل ادامه دهند و پسرها مصرند تا «آخرین درس» سر کلاس باشند و یاد بگیرند. کلاسهایشان را که ترک میکنم برپای بلندی میگویند و با شادی کودکانهای بدرقهام میکنند. در نگاه مدیر اما نگرانی و آشفتگی حاصل از مشکلات جایی برای مدرسه، سر جاست. «نمیگویم میتوانم تمام این بچهها را پزشک کنم اما یاد دادن همین حداقل ها، هم در فرهنگشان و هم در بهبود کیفیت زندگیشان بسیار موثر است. هر چقدر بچهها را بهتر تربیت کنیم نتیجه مثبتش را در جامعه خودمان است که میبینیم. متکدیان کم میشوند و بچهها از این حالت آشفته رها در خیابان درمیآیند.» دو مدرسه در مشهد، دو مدرسه در جنوب تهران و یک مدرسه هم در غرب، حوالی جنت آباد؛ اما ظاهرا مدرسه غرب تهران بیشتر از باقی جاها مشکل بیجایی دارد. حامی که تا امروز توانسته با ایجاد 5 مدرسه، 1500 دانشآموز را تحت پوشش قرار دهد، برنامههای بزرگی برای آیندهاش دارد؛ آن هم فراهم کردن شرایط تحصیل برای این بچهها در مقاطع راهنمایی و دبیرستان است. به قول خان مدیر «اگر مشکلات مالی اجازه بدهد، اگر برای جا آواره این مدرسه و آن مدرسه مان نکنند، اگر...
آرمان - 22 اسفند 91