.فرزندش شمسالدین رشدیه میگوید ...رشدیه خلیفه(مبصر) کلاس شده بر همه شاگردان برتری یافت. شیخ مکتبخانه تا چه پایه سواد داشت خدا میداند،اما بسیار بیرحم بود وطفلان را میآزرد وبی محابا میزد. سپس شروع به آموزشهای دینی نزد پدر کرد و در پانزده سالگی کار خود را با پیشنمازی یک مسجد آغاز نمود. بزودی با دیدن شرایط ویژه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور و مشاهده شکاف طبقاتی موجود درجامعه و با خواندن روزنامههای فارسی زبان بیرون از کشور مانند اختر،ثریا وحبل المتین وهمچنین شنیدههایش از وضع کشورهای دیگر در اندیشه دیگری افتاد. پیشنمازی را رها کرد و پس از بهدست آوردن همراهی پدر در سال 1298 به بیروت رفت. در کانون آموزش آموزگاران که بهدست فرانسویها اداره میشد و30 سال از راهاندازی آن میگذشت،نام نویسی نمود. پس از سه سال نخست به ترکیه رفت. در آنجا از کانونهای آموزشی ترکیه بازدید کرد و سرانجام به ایران بازگشت. در این هنگام با کوله باری از دانش، تجربه و پشتکاری سترگ و ستودنی مبارزه خود را در دو جبهه آغاز کرد. جبهه نخست دربار قاجار و دستگاه خودکامه و پنجاه ساله ناصرالدین شاه بود. این دستگاه مانند هرحکومت خودکامه ی دیگر از آگاهی مردم هراسناک وبیمناک بود. بیشترین تلاش خود را برای نا آگاهی مردم بهکار میگرفت. شاه در دوران فرمانروایی خویش تنها دارالفنون را تاب آورد. آن هم بهخاطرنگهداشتن آبرو در برابر نگاههای تیز بین کشورهای دیگر. اگر چه گاه و بیگاه طلخک ویژهاش به همراه شماری از گماشتگان،به دارالفنون یورش میبردند و نوآموزان و آموزگاران را میآزردند. شاه نیز خرسندی خود را از این رخدادها پنهان نمیکرد. بارها میگفت مردم ما باید آنچنان نا آگاه باشند که ندانند پاریس و بروکسل خوردنی ست یا پوشیدنی. محمد علی میرزا (شاه آینده) در تبریز پس ازشکایت مکتبداران، شتابان دبستان رشدیه را بست. در هنگام بر تخت نشستنِ مظفرالدین شاه،بخاطر بیماری،کهنسالی وسستی در تصمیم گیری، آزادی اندیشه و رفتار در میان اندیشمندان گسترش یافت. رشدیه نیز مانند دیگر اندیشمندان، آزادی رفتار بیشتری یافت. بیشترین پیشرفتهای او درراهاندازی دبستان در این دوران بود. ناگفته نماند که نخستین دبستان به شیوه نوین در دوران ناصری گشایش یافت.جبهه دیگر، مکتبداران و واپسگرایان پشتیبان آنها بودند. بیشترین فشارها بر رشدیه از سوی این جبهه بود.این گروه کسانی بودند که از دست دادن پایگاه مردمی برایشان هراس آور بود. پیروان این جبهه، افرادی بودند که حتی با فعالیت آموزشگاههای دخترانه مخالف بودن
در روز پنجم رمضان 1276ه.ق در خانه یک روحانی بهنام ملا مهدی تبریزی در شهر تبریز،کودکی زاده شد. این کودک بعدها با نو آوری و پشتکار خویش اثرات شگرفی بر آموزش و روند رو به گسترش مدرنیته در ایران بر جای گذاشت. نام او را میرزا حسن نهادند که بعدها رشدیه خوانده شد. وضع آموزش در این دوره از الگوهای جهانی بسیار دور بود. تنها نهادی که در کار آموزش کودکان بود،مکتبخانهها بودند. بیشتر این مکتبخانهها درجاهای ناجور مانند گذرگاهها و اتاقکها برگزار میشدند. در آنها رویه یکسانی برای آموزش وجود نداشت . کودکان از خرد سالی در اثر فشار خانواده ومعلم ناچار به خواندن کتابهای ادبیات کلاسیک مانند دیوان حافظ،گلستان و بوستان سعدی،جامع عباسی ... و روخوانی قرآن بودند. برخی معلمها برای درکِ گفتههای خود نیز با دشواری روبهرو می شدند. ابزار آنها افزون بر کتابهای گفته شده، چوب و فلک بود که با سنگدلی از آنها بهره میگرفتند. بنیاد آموزش بر آزار روحی وجسمی کودکان و دانستههای سطحی آنها استوار بود. مکتبخانه از نظر مالی مستقل از دولت بود و برای ادامه کار چشم به پیشکشهای خانوادهها داشت.چندگانگی در پرداخت،خود مایه نگاه چندگانه معلم به نوآموزان میگردید. بیشتر مکتبداران دارای اندیشههای واپسگرا بودند. افزون بر این،بیشترشان روابط خوبی با کارگزاران حکومت داشتند که از آنها گروهی پر نفوذ در پهنه اجتماع ساخته بود و کمتر کسی توان رویارویی با آنها را داشت. بالیدن میرزا حسن، همزمان بود با ورود اندیشههای نوین به ایران. نخست پدرش او را به مکتبخانه فرستاد.در آنجا توانست توانایی وهوش خود را به معلم و شاگردان دیگر نشان دهد.فرزندش شمسالدین رشدیه میگوید ...رشدیه خلیفه(مبصر) کلاس شده بر همه شاگردان برتری یافت. شیخ مکتبخانه تا چه پایه سواد داشت خدا میداند،اما بسیار بیرحم بود وطفلان را میآزرد وبی محابا میزد. سپس شروع به آموزشهای دینی نزد پدر کرد و در پانزده سالگی کار خود را با پیشنمازی یک مسجد آغاز نمود. بزودی با دیدن شرایط ویژه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور و مشاهده شکاف طبقاتی موجود درجامعه و با خواندن روزنامههای فارسی زبان بیرون از کشور مانند اختر،ثریا وحبل المتین وهمچنین شنیدههایش از وضع کشورهای دیگر در اندیشه دیگری افتاد. پیشنمازی را رها کرد و پس از بهدست آوردن همراهی پدر در سال 1298 به بیروت رفت. در کانون آموزش آموزگاران که بهدست فرانسویها اداره میشد و30 سال از راهاندازی آن میگذشت،نام نویسی نمود. پس از سه سال نخست به ترکیه رفت. در آنجا از کانونهای آموزشی ترکیه بازدید کرد و سرانجام به ایران بازگشت. در این هنگام با کوله باری از دانش، تجربه و پشتکاری سترگ و ستودنی مبارزه خود را در دو جبهه آغاز کرد. جبهه نخست دربار قاجار و دستگاه خودکامه و پنجاه ساله ناصرالدین شاه بود. این دستگاه مانند هرحکومت خودکامه ی دیگر از آگاهی مردم هراسناک وبیمناک بود. بیشترین تلاش خود را برای نا آگاهی مردم بهکار میگرفت. شاه در دوران فرمانروایی خویش تنها دارالفنون را تاب آورد. آن هم بهخاطرنگهداشتن آبرو در برابر نگاههای تیز بین کشورهای دیگر. اگر چه گاه و بیگاه طلخک ویژهاش به همراه شماری از گماشتگان،به دارالفنون یورش میبردند و نوآموزان و آموزگاران را میآزردند. شاه نیز خرسندی خود را از این رخدادها پنهان نمیکرد. بارها میگفت مردم ما باید آنچنان نا آگاه باشند که ندانند پاریس و بروکسل خوردنی ست یا پوشیدنی. محمد علی میرزا (شاه آینده) در تبریز پس ازشکایت مکتبداران، شتابان دبستان رشدیه را بست. در هنگام بر تخت نشستنِ مظفرالدین شاه،بخاطر بیماری،کهنسالی وسستی در تصمیم گیری، آزادی اندیشه و رفتار در میان اندیشمندان گسترش یافت. رشدیه نیز مانند دیگر اندیشمندان، آزادی رفتار بیشتری یافت. بیشترین پیشرفتهای او درراهاندازی دبستان در این دوران بود. ناگفته نماند که نخستین دبستان به شیوه نوین در دوران ناصری گشایش یافت.جبهه دیگر، مکتبداران و واپسگرایان پشتیبان آنها بودند. بیشترین فشارها بر رشدیه از سوی این جبهه بود.این گروه کسانی بودند که از دست دادن پایگاه مردمی برایشان هراس آور بود. پیروان این جبهه، افرادی بودند که حتی با فعالیت آموزشگاههای دخترانه مخالف بودند. در بیحرمتیای که یک بلژیکی در تبریز و در هنگام مستی به یک روحانی کرده بود، مکتبداران هنگامه را مناسب دیده و دبستانها را نیز به موردهای اعتراض افزودند. یکی از آنها گفت: «در این شهر سه چیز نباید باشد، میخانه، مدرسه و مسیو پریم.» بیشترین فشارها بر رشدیه از سوی گروه دوم بود، اما او با راهاندازی دبستانهای پرشمار در شهرهای تبریز، مشهد و تهران و بسته شدن پیاپی آنها، پا پس ننهاد و با پایمردی به کار خود ادامه داد. تا اینکه کسان دیگری نیز در این کار با او همراه شدند. با پشتیبانی مشروطه خواهان به ویژه آیت اله سید محمد طباطبایی از روش نوین آموزش، این شیوه به سرعت گسترش یافت و شمار این آموزشگاهها در دوران مشروطه به 22 رسید. رشدیه پس از تلاشهای فراوان به قم رفت و در آنجا نیز دبستانی راهاندازی کرد و تا پایان عمر به پیشه آموزگاری پرداخت. او میگفت «اگر معلمی در سر کلاس و در هنگام آموزش فوت کند،شهید محسوب شده وهیچ افتخاری بالاتر از این نمیباشد» یا وصیت کرده بود که آرامگاهش را در جایی قرار دهند تا شاگردان از روی آن گذشته و باعث آرامش روحش شوند. رشدیه در زمینه آموزشی دارای بیست وهفت جلد کتاب است،که بدایت التعلیم،کفایت التعلیم وصد درس و... شماری از آنها هستند. واپسین روزهای زندگی این بزرگمرد همزمان بود با رخدادهای دهه بیست. آشفتگیهای این دوران بر زندگی او نیز اثر گذاشت. مدت کوتاهی حقوقش پرداخت نشد،اما پس از پیگیریهای برخی کارگزاران آموزش و پرورش دوباره برقرار گردید. او هراز گاهی برای دریافت حقوق به تهران میآمد. در واپسین آنها روزی در ایستگاه انتظار ورود اتوبوس را میکشد،که ناگهان بیپروایی راننده سبب افتادن رشدیه در جوی آب میشود. پس از چند روز بستری شدن در بیمارستان،روز نوزدهم آذرماه 1322، در نود و هفت سالگی بدرود زندگی گفت و در شهر قم به خاک سپرده شد. در طول زندگیاش هیچ نهاد آموزشی از تلاشهای او قدردانی نکرد. خود نیز هیچگاه نخواست که از منافع بهدست آمده از پیشگامی در مشروطه بهرهای ببرد. روحش شاد و یادش پاینده باد.
* عضو کانون صنفی معلمان ایران
روزنامه آرمان - 20 آذر 91