تاریخچه تشکل های صنفی فرهنگیان ایران

وبلاگ «محمّد خاکساری» مدیر مسئول و صاحب امتیاز هفته نامه «قلم معلّم» و از موسسین کانون صنفی معلمان، در مورد تاریخچه فعالیت های صنفی معلمان ایران، کانون های صنفی و بیانیه های شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان

تاریخچه تشکل های صنفی فرهنگیان ایران

وبلاگ «محمّد خاکساری» مدیر مسئول و صاحب امتیاز هفته نامه «قلم معلّم» و از موسسین کانون صنفی معلمان، در مورد تاریخچه فعالیت های صنفی معلمان ایران، کانون های صنفی و بیانیه های شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان

چاپلوسی و عواقب آن


چاپلوسی و عواقب آن 


 تملق و نان به روز خوردن و بوقلمون صفتی‌ای که در میان درباریان و دولت مردان رواج دارد. چاپلوسان آدم‌های خود باخته و پستی هستند که تنها گرفتار یک رذیلت اخلاقی نیستند، بلکه همین صفت پست، صفات دیگری را نیز به دنبال دارد. ازجمله دروغ‌گویی، ریاکاری، غلو و گزافه‌گویی و... چاپلوسی یا به عبارتی، حمدوثنای بیش‌از حد و غیرعادی، باعث می‌شود تا ممدوح دچار نوعی غرور و تکبر کذایی شود و امر به او مشتبه گردد، در نتیجه حالت طبیعی خود را از دست می‌دهد. چاپلوسی و تملق یک بیماری است


چاپلوسی و عواقب آن 
نویسنده : حسین خداکرمی

 می‌گویند «شاه عباس برای تنبیه متملقان و چاپلوسان درباری، دستور داد در مجلسی سرقلیان‌ها را به جای تنباکو از سرگین الاغ پرکنند و آتش روی آن بگذارند؛ پس از آن که درباریان مشغول پک زدن به قلیان‌ها شدند، شاه عباس گاه و بی‌گاه می‌گفت: این تنباکوها را حاکم همدان برای من فرستاده است! کیفیت آنها چگونه است؟ هر یک از حاضران در حالی که به شدت سرفه می‌کردند، با لحنی چاپلوسانه پاسخ می‌دادند: قربان! این تنباکو فوق‌‌العاده عالی، خوش عطر و بوست و در جهان بهتر از آن پیدا نمی‌شود!»

حکایت بالا گزارشی است از تملق و نان به روز خوردن و بوقلمون صفتی‌ای که در میان درباریان و دولت مردان رواج دارد. چاپلوسان آدم‌های خود باخته و پستی هستند که تنها گرفتار یک رذیلت اخلاقی نیستند، بلکه همین صفت پست، صفات دیگری را نیز به دنبال دارد. ازجمله دروغ‌گویی، ریاکاری، غلو و گزافه‌گویی و... چاپلوسی یا به عبارتی، حمدوثنای بیش‌از حد و غیرعادی، باعث می‌شود تا ممدوح دچار نوعی غرور و تکبر کذایی شود و امر به او مشتبه گردد، در نتیجه حالت طبیعی خود را از دست می‌دهد. چاپلوسی و تملق یک بیماری است. بیماری خطرناکی که در صورت شیوع و همه‌گیر شدن باعث انحطاط اخلاقی جامعه می‌شود. با تاسف برخی از مسوولان تراز اول کشور با استفاده از واژه‌های اغراق‌آمیز زمینه را برای رواج چاپلوسی و تملق فراهم می‌کنند، برای نمونه یکی از مقامات دولتی در جریان سفر خود به آذربایجان غربی هنگام افتتاح کارخانه سیمان بوکان با کنار هم قرار دادن نام خدا، رهبری و رئیس‌جمهوری تعجب و حیرت همگان را برانگیخت. این در حالی است که سخنان وی با واکنش شدید مردم و مسوولان مواجه شد، به گونه‌ای که او مجبور شد عذرخواهی کند. نمونه‌ها زیاد است و در این مقال نمی‌گنجد.

به سراغ تاریخ می‌رویم تا عمق فضاحت این پدیده مذموم که در اکثر فرهنگ‌ها امری ناپسند و نکوهیده به شمار می‌آید مشخص شود.

در نیشابور مردی بود که او را ابوالقاسم رازی می‌گفتند و این ابوالقاسم کنیزک پرورش می‌داد و برای امیر نصر هدیه می‌برد و باصله فراوان برگشته و باز چنین هدایایی را برای امیر نصر می‌برد. در یکی از سفرها بود که امیر نصر دستاری را به ابوالقاسم داد و در این مورد برای مردم نیشابور نامه‌ای نوشته و او را قاضی نیشابور کرد.(تاریخ بیهقی، نقل به معنی)

شوربختانه یکی از صفت‌های رذیلانه چاپلوسان در طول تاریخ فتنه به پا کردن و ایجاد دسیسه علیه وارستگان و حتی صدراعظم‌هایی که به حال ملت مفید و اصلاح گر بودند است اگر بگویم این تحرکات زشت متملقان منجر به عقب‌ماندگی ایران نیز گردیده سخنی به گزاف نگفته‌ام، تا جایی که تمثیلات زیادی در این خصوص وارد فرهنگ عامه نیز شده است. تمثیل: «آن قدر بمان تا قائم مقام از باغ بیرون آید!» درباره امری که هرگز صورت نخواهد پذیرفت و انتظاری که بیهوده و بی‌ثمر است به کار می‌برند. اما اشاره‌ مثل به یکی از دردناک‌ترین حوادث تاریخی ایران است؛ یعنی به قتل رسیدن میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی به دست محمدشاه قاجار، که منجر به صدارت ملاعباس معروف به حاجی میرزا آقاسی شد. ملاعباس ماکویی، مربی شیاد محمد میرزا، در ایام ولیعهدی او بدو چنین تلقین کرده بود که «رسیدن تو به سلطنت جز به اراده من و مساعدت انفاس قدسی من محال خواهد بود.»

زمانی که اساس سلطنت قوام گرفت و مدعی و مزاحمی باقی نمی‌ماند، آقاسی بی‌درنگ دست به کار شد، تنی چند از روسای خلوت شاهی را که هر یک از طریقی در مزاج محمدشاه نفوذ داشتند با خود همداستان کرد و برای تیره‌کردن روابط شاه و قائم‌مقام لحظه‌ای را از دست نداد. قائم‌مقام با محدود کردن حقوق و مزایای درباریان و از آن جمله شخص شاه پرداخت بی‌آنکه یک دم بیندیشد که با این کار خود خنجر در کف دشمنان نابکار خویش می‌گذارد. سرانجام محمدمیرزای خشکه‌مقدس در چنگال میرزا آقاسی شیاد مطیع و منقاد گشت، اما به کشتن قائم‌مقام رضا نمی‌داد، زیرا در سال 1246ه.ق که قائم‌مقام در معیت عباس‌میرزا(نایب‌السلطنه) و پسر او محمدمیرزا(یا محمدشاه آینده) برای سرکوبی فتنه عبدالرضاخان یزدی به صفحات یزد وکرمان اردو می‌کشیدند، قائم‌مقام در نائین از حاج‌محمدحسن کوزه‌کنانی، عارف معروف که پیرو مراد او بود زیارتی به عمل آورد. در این دیدار محمدمیرزا نیز قائم‌مقام را همراهی کرده بود.

شیخ محمدحسن که در این هنگام نود و پنج ساله و در نهایت ضعف و پیری بود، به هنگام وداع مهمانان پاره‌ کاغذی در مشت قائم‌مقام نهاد که در آن نوشته بود:«تو به دست این محمدمیرزا کشته‌ خواهی شد!» دو سال بعد از این واقعه که عباس‌میرزا به مشهد آمده بود و مرگ خود را نزدیک می‌دید محمدمیرزا و قائم‌مقام را به بالین خویش خواند و از قائم‌مقام خواست که سوگند یاد کند و برای رسیدن محمدمیرزا به سلطنت از هیچ کوششی دریغ نکند. قائم‌مقام به عباس‌میرزا پیشنهاد داد که یکی دیگر از اولاد خود را بدین‌کار نامزد کند، اما عباس‌میرزا نپذیرفت. پس به او گفت«بر من معلوم است که محمدمیرزا مرا به قتل خواهد رساند و هرگز کسی قاتل خود را نمی‌پرورد!» نایب‌السلطنه آن دو را به حرم امام رضا(ع) فرستاد که محمدمیرزا سوگند بخورد که هرگز خون قائم‌مقام را نمی‌ریزد و شمشیر را بر روی او حرام کند و قائم‌مقام نیز متقابلا سوگند بخورد که هرگز به محمدمیرزا خیانت نورزد.

چنین بود که محمدشاه به اعدام قائم‌مقام رضا نمی‌داد و در برابر وسوسه‌های ملاعباس ریاکار و همدستانش مقاومت می‌کرد. سرانجام ملای شیاد راهی پیش پای نهاد تا هم تاج و تخت(که به زعم او سخت در خطر افتاده بود) از خطر برهد و هم پادشاه به سوگندی که یاد کرده است بی‌وفایی نکرده باشد: قائم‌مقام را خفه می‌کنیم تا«خونش را نریخته باشیم و تیغ به رویش نکشیده باشیم!» محمدشاه سست‌عنصر وحشت‌زده، این فکر را پسندید و بر این تصمیم نبوغ‌آسا صحه گذاشت! سرانجام غروب روز 24 صفر 1251 هجری‌قمری قائم‌مقام به دستور شاه به باغ نگارستان احضار می‌شود و در اتاق حوضخانه پنج، شش روز محبوس می‌شود شاید از تشنگی و گرسنگی بمیرد، اما با توجه به عدم اطلاع از آن پنج، شش روز، آخر ماه صفر اسماعیل‌خان قراچه‌داغی، سرهنگ فراشخانه شاهی، به اتفاق میرغضب‌باشی و تنی چند از آدمکشان خود در همان حوضخانه بر سر او می‌ریزند و به زمینش می‌افکنند و با کشمکش زیادی موفق می‌شوند دستمالی به حلق او فرو برند و خفه‌اش کنند. آنگاه جنازه‌اش را در گلیمی می‌پیچند و شبانه به شاه عبدالعظیم می‌فرستند و بدون غسل و کفن در صحن امامزاده حمزه، کنار مزار شیخ ابوالفتوح رازی دفن کردند. پنجاه سال بعد، به سال 1300 که گور او را شکافتند تا جنازه دیگری در آن بگذارند، گفتند لباس‌های غرقه به خونش هنوز به چشم می‌خورد!»

باری میدان‌داری چاپلوسان و متملقان، نامداران تاریخ ایران‌زمین را همچون قائم‌مقام- امیرکبیر- مصدق و... با نیرنگ و دسیسه‌هایی که جز از این جرثومه‌های فساد بر نمی‌آمد ضربه‌های مهلکی بر پیکر این جامعه وارد کردند که پرداختن به بخش‌های دیگر را به آینده و فرصتی دیگر موکول می‌کنیم‌.

منابع:

1- مقاله دکتر رستمی، سردبیر هفته‌نامه سیمره در همین زمینه

2- سیاستگران دوره قاجاریه- خان ملک ساسانی

3- آسیای هفت‌سنگ- استاد باستانی پاریزی

4- اژدهای هفت‌سر- استاد باستانی پاریزی

مردم سالاری   - 17    اسفند       91

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد