کودک باید زندگی درجمع را تجربه کند تا هم استعدادهای بالقوه خویش را نزد همسالانش به نمایش بگذارد وهم برای مستقل زیستن دراجتماع فردا، آماده شود. پدرومادر، هرچه هم ماهر باشند، تنها درتامین نیازهای جسمی و برخی نیازهای روانی فرزندشان موفق خواهند بود اما درتامین نیازهای شناختی، اجتماعی و مهارتی او نیازمند تحصیلات ومطالعات وسیع آموزشی وتربیتی خواهند بود واین چیزی است که ویژگی اصلی نهاد آموزش و پرورش راتشکیل داده است. البته اگر چه خانوادهها از نظر ساختار و کارکرد مانند گذشته نیستند، اما باز هم در تامین و تقویت تفاهم و تعامل با مدرسه، نقش مهمی دارند. والدین نباید فراموش کنند که فقط مدرسه نمیتواند و نباید تمامی مسئولیت هدایت فرزندانشان را به عهده گیرد. آنها باید بدانند که به غیر از ساعات درسی، بچههایشان خودبهخود در ساعات دیگر به دست آشنایان، غریبهها، مکانهای مختلف وسایر مراکز اجتماعی هم سپرده میشوند که نقش و تاثیر تربیتی نامرئی آنها اگر بیشتر از مدرسه نباشد، کمتر ازآن نیست.اگرچه در این میان فقط مدرسهها هستند که به خاطر ساختار متمرکزشان، توان قدرتنمائی بیشتری دارند. همگام با رشد و تقویت آموزش و پرورش، نهادها و نظامهای فرهنگی مختلفی با برخورداری ازیکسری عوامل ارتباطی و رسانهای مثل رادیو، تلویزیون، مطبوعات و اینترنت نیز ظاهر شدند که اتفاقا درراستای آموزش عمومی جامعه فعالیت خودرا آغاز کردند. آنها چون قابلیت بهروز شدن وهمراهی با فناوریها را داشتند، چنان به توسعه و تجهیز خویش کوشیدند که آموزش و پرورش رسمی را ناگزیر از آمادهسازی خویش در استفاده از این ابزارساخت. بهرغم حضور گسترده و پیچیده این امکانات، هنوز فرایند آموزش و پرورش مرسوم، بهترین و تنهاترین گزینه موجود خانوادههاست. اضافه برضرورت و اهمیت آموزش چهره به چهره، بهویژه درآموزش دوره عمومی، هنوز راه دستیابی به منزلت و ثروت درجامعه، جز از طی طریق آموزش و پرورش رسمی ممکن نیست. روبهروشدن با دستپروردههای همین نظام درقالب مهندس و دکتر است که مردم را ناچار به قدردانی و حمایت از آموزش و پرورش مینماید. آنها به همین خاطرهنوز فرزندان خود را به دست مدرسه میسپارند و بهوسیله کمکهای مادی ومعنوی خویش به تجهیز و رفع مشکلات آن یاری میرسانند. میزان مشارکت و فعالیت والدین در امورمدارس، کم و نگرانکننده است. شاید به خاطر اینکه مدارس فرصتهای محدود و گزینششدهای را برای کارمدرسه و درگیرساختن والدین درآنها فراهم میکند. شاید هم مدارس معمولا ارزش و نتایج حاصله از مشارکت والدین را چندان بزرگ نمیشمارند. درهرصورت، مشارکت والدین معمولا محدود به حوزه کلاس درس فرزندان و امور تحصیلی آنهاست و در سایرامور مربوط به مدرسه، کمتر مورد مشورت قرار میگیرند و با آنچه واقعا درآن میگذرد، نسبتا بیگانهاند و تنها درمواقع خاصی از سال تحصیلی به مدرسه دعوت میشوند. والدین و معلمان در دفاع از مفاهیم «خوب بودن» و «والدین یا معلمین خوب بودن» بر سر نوع برداشت خود اصرار دارند و گاهی در القای برداشت خود به طرف مقابل نیز از چاشنی نصیحت هم استفاده مینمایند که در تقویت این موضوع بیتاثیر نیست. یکی ازصاحبنظران آموزشی به نام گلاسر در کتاب مدارس بدون شکست میگوید؛ «شکست، دارای انواع گوناگون نیست و تنها دو نوع شکست وجود دارد:1-شکست در مبادله محبت 2-شکست دراحساس ارزشمندی. بنابراین، بخشی از کمتوجهی وکملطفی موجود والدین نسبت به مدارس در تجربه همین شکستهاست. این احساس عدم ارزشمندی آنگاه شدیدتر مینماید که والدین، سواد چندانی نداشته باشند و یا ناتوان از صحبت درجمع و یا برخوردار از موقعیتهای پائین اجتماعی باشند. متمرکز اداره شدن نظام آموزشی، کیفیت ارزشگذاری به رای و نظر والدین، شرایط فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی جامعه و پیشزمینه ذهنی والدین و معلمان راجع به همدیگر ازجمله عواملی است که نحوه تعامل خانه و مدرسه در جامعه ما را تشکیل دادهاند. با این همه اکنون نیز آموزش و پرورش، چندان هم ازمشارکت عمومی کمبهره نیست. وقف، انجمن اولیا و مربیان، جهاد مدرسهسازی، خیرین مدرسهساز، مدارس غیرانتفاعی، مدارس نمونه مردمی و شوراهای منطقهای آموزش و پرورش، ازجمله شیوههای تعامل و مشارکت خانه ومدرسه درسالهای پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی است. مدرسهها باید کاری کنند تا نهتنها در مقام حرف که در عمل بیشتر مورد اعتماد خانوادهها قرار گیرند. وظیفه مهم آنها جلب اعتماد بیشتر والدین نسبت به مدرسه است که اگرچه کار دشواری است اما غیرممکن نیست. به این منظور معلمان باید دانشآموزان – و بهتر بگوییم نمایندگان خانوادهها را در مدرسه- هر چه بیشتر درک کنند تا آنها مبلغان خوبی از سوی مدرسه و در میان خانه باشند. قبل از دعوت والدین به مدرسه باید زمینه یک استقبال رضایتبخش را فراهم کرد و این حساسترین مرحله این تعامل است که بعضا مدارس به میزان اهمیت آن واقف نیستند. بهطوری که در برخی موارد، والدین دعوت شده باید ساعتها صحبتهایی بشنوند که شاید بالاتر از نظر سطح تجاربشان نباشد. به بیانی دیگر در جلسات آموزش خانواده مربیان مدرسه آنچه را میدانند به والدین میگویند نه آنچه آنها(والدین) نیاز دارند. بنابر این معلمان باید هنگام صحبت درباره مسائل دانشآموزان با والدین، از شرمسار ساختن ومتهم نمودن آنها اکیداً پرهیز کنند. اضافه بر این باید درخصوص احیای نقش تربیتی پدر در خانواده با توجه به شرایط خاص محلی و فرهنگی، برنامههای ویژهای را تدارک ببینند. البته گرچه خانوادهها تقریباً ساختار و کارکرد گذشته خود را از دست دادهاند و بهرغم تمام ویژگیهای دیروز آن، بعضا امروز تبدیل به سرپناهی در حد گردهم آمدن اعضای خسته از تلاش روزانه برای خوردن و خوابیدن و تلویزیون تماشا کردن، شده است، اما بازهم در تامین و تقویت تعامل نقش مهمی دارند. این همه گفتیم و نگفتیم که اکنون تنها در آستانه هزاره سوم و عصر پستمدرنیسم(فراتجدد)قرار داریم و هیچ بعید نیست که فردا ساختار خانوادهها و مدارس، از اینکه هست، متحولتر نگردد. در آن زمان شاید صحبت پیوند خانه و مدرسه تنها در حد یک طنز تلقی گردد که البته روزی روزگاری رواج داشته است. اما تا آن زمان یادمان باشد که پشتوانه اقتدار معنوی (حتی مادی) مدارس، خانوادهها هستند و در مقابل، بهرغم تمام نارسائیها و نابسامانیهای نظام آموزشی، هنوز این مدرسهها هستند که همچنان نقشهای پدری و مادری والدین را دوام و ثبات میبخشند.* معلم در آموزش و پرورش
آرمان -23 مهرماه 92